حمایت از روابط اولیه والد ـ کودک از اهداف برجسته متخصصان حیطه سلامت روان، ارائه دهندگان خدمات جامعه ـ محور ، و سیاست گذاران محسوب میشود.
امروزه آمارهای حاصل از موسسات سلامت روان در سراسر دنیا منجر به آن شده است که اکثر پژوهشگران و متخصصان این حیطه متفق القول بر آن باشند که پیشگیری از پدیدایی اختلال و درصدد برآمدن برای درمان آن است. با توجه به محدودیت های شیوه های درمانی در کاهش ناتوانی های ناشی از اختلال های روانی و رفتاری، تنها روش جایگزین برای کاستن از فشار ناشی از این اختلال ها، پیشگیری است. با این وجود، پیشگیری از بیماری های روانی ساده نیست و نیازمند درکی پیچیده از تحول بهنجار و نابهنجار، نظریه های زیربنایی قوی برای هدایت تلاش های پیشگیرانه، و آگاهی منسجم از گام های متوالی مورد نیاز برای تدوین برنامه های پیشگیرانه موثر می باشد. متاسفانه در ایران همچنان تاکید و تمرکز بیشتر متخصصان و سیاست گذاران سلامت روان بر درمان است و پژوهش های مبتنی بر پیشگیری از اهمیت کمتری برخوردار بوده و با نرخ اندکی مورد توجه انجام می گیرند. در نتیجه با پیامدهای حائز اهمیت پیشگیری، تمرکز بر این حیطه امری ضروری به نظر می رسد.
هدف نهایی و عملی پییشگیری، عبارت است از مداخله در دوره تحول به منظور کاهش یا حذف پدیداری عدم انطباق پذیری یا آسیبب شناسی روانی. در نتیجه، درکی دقیق از دوره تحول بهنجار لازم است تا بتوان به نحوی متناسب به مفهوم سازی آن پرداخت که چگونه انحراف از پدیدایی فردی بهنجار منجر به ایجاد آسیب شناسی روانی می گردد. در پیشگیری از آسیب شناسی، دیدگاهی سازمانی حیاتی به نظر می رسد. در طول تحول، بازسازمان دهی های کیفی مابین نظام های زیست شناختی و روانشناختی در حالی رخ می دهد که فرد به نحوی پیشرونده به واسطه مجموعه ای از تکالیف تحولی خاص هر مرحله به چالش کشیده می شود. از مهمترین این چالش ها می توان به ایجاد رابطه دلبستگی ایمن اشاره کرد. در حقیقت، یکی از عوامل محافظت کننده بارز مسیر سلامت روان در سطح فردی و خانوادگی، احساس امنیت، رابطه دلبستگی ایمن و تعامل مثبت والد ـ کودک است. رابطه دلبستگی ایمن مابین زوج والد ـ کودک، به عنوان یکی از بنادین ترین و حیاتی ترین چالش های تحولی نقطه تمرکز پژوهش های متعدد در سطح جهانی بوده است و از آنجا که رابطه دلبستگی در مراحل آغازین تحول ایجاد می شود و در نقش گذرگاهی اولیه و بسیار حیاتی برای ادامه مسیر تحول محسوب می گردد، مساله پیشگیری از بروز انواع آسیب شناختی در این رابطه و ارتقای کیفیت آن حائز اهمیت است و فرد را در برابر تکالیف تحولی بعدی مصون می دارد.
شناسایی مسیرهای تحولی آسیب زا و محافظت کننده از موارد حائز اهمیت در قلمرو پیشگیری محسوب می شود. مسیرهای تحولی، استعمارهای کلی برای دنبال کردن تفاوت های فردی در دوره های تحولی به شمار می آیند. مسیر فرد به سوی آسیب شناسی روانی / سلامت روان، محصول فرآیندهای اعمال شده در سطوح چندگانه فردی، ارتباطی و بافتی است. با در نظر گرفتن چنین دیدگاهی، سازمان دلبستگی را می توان نخستین گذرگاه و توشه راه فرد در مسیر سلامت روان درنظر گرفت. الگوی مسیرهای تحولی جنبه های مرتبط با دلبستگی را در چارچوب نظری وسیع تری قرار می دهد که دربرگیرنده سطوح چندگانه تحلیل و تاثیر مستمر محیط مراقبتی است. در این رویکرد سطوح تحلیل، سازمان دلبستگی فرد به نحوی مداوم با محیط مراقبتی در تعامل دوسویه است. این تبادلات پویا مسیر تحولی فرد را از شیرخوارگی تا بزرگسالی شکل می دهند. در حالی که مراقبت پاسخ دهنده و دلبستگی ایمن فرد را در مسیر بهینه تری نگاه می دارند، مراقبت غیرپاسخگو و دلبستگی ایمن فرد را در سوی مسیر کنش وری غیر انطباقی سوق می دهند. افزون بر این، محیط مراقبتی متاثر از عوامل بافتی (خانواده بزرگتر، جامعه و بافت های فرهنگی) می باشد.
تحقیقات متمرکز بر دلبستگی و آسیب شناسی روانی، سه سطح تحلیل را مدنظر قرار می دهند: 1)سازمان دلبستگی، 2)کیفیت مراقبت و 3)بافت مراقبتی. در این الگوی چندسطحی، آسیب شناسی می تواند در هر یک ازسه سطح رخ دهد و شدت خطر در هر یک می تواند متفاوت باشد. در چنین چارچوبی، امنیت دلبستگی در سطح فردی، و محیط مراقبتی در سطح ارتباطی، عمل می کنند و در مراحل آغازین تحول، امنیت دلبستگی بیش از هر زمان دیگری تحت تاثیر حساسیت و تناسب پاسخ دهی محیط (مراقبت) می باشد. به بیان دیگر، سازمان دلبستگی ـ سطح فردی ـ بخشی از تعامل مستمر وی با محیط مراقبتی ـ سطح ارتباطی ـ است و این تعامل به نحوی فزاینده، مسیر فرد را شکل می دهد. از سوی دیگر، سطوح بافتی، از جمله، حمایت های اجتماعی از رابطه مراقبتی، رابطه زناشویی، بافت فرهنگی، اجتماع و خانواده بزرگتر، نیز در مسیر فرد موثر خواهند بود. بر این اساس، برخی افراد در مسیر انطباقی و دیگران در مسیرهای غیربهینه حرکت خواهند کرد.
شواهد متعددی نشان می دهند که برنامه های زودهنگام، راهبرد پیشگیرانه نیرومندی محسوب می شوند. این تلاش ها دربرگیرنده مداخلات مبتنی بر منزل در طول دوران بارداری و شیرخوارگی، آموزش مدیریت والد، و برنامه های پیش از دبستان هستند. همچنین شواهد نشان می دهند که چنین برنامه هایی می توانند مقرون به صرفه باشند، به ویژه هنگامی کارشناسی ارشد پیامدهای بلندمدت مدنظر قرار گیرند. از آنجا که دلبستگی سازه ای بنیادین بوده و در سال نخست زندگی فرد شکل می گیرد، ایجاد تغییر در کیفیت آن در سنین و مراحل تحولاتی بالاتر دشوار، پرهزینه، و وقت گیر است و متخصصان در مواردی علی رغم تلاش های درمانی فشرده و پرهزینه به نتایج مورد انتظار دست نمی یابند. بنابراین، با توجه به اهمیت رابطه دلبستگی ایمن به عنوان عاملی محافظت کننده در مسیر سلامت روان و پیامدها و منافع بعدی ناشی از آن، برداشتن گام هایی در راه تلاش های پیشگیرانه و به منظور جلوگیری از ایجاد دلبستگی ناایمن و کار کردن بر آن در دوران های اولیه تحولی در پژوهش های ایرانی ضروری به نظر می رسد.
در طی 20 سال اخیر، در سطح جهانی مداخله ها و برنامه هاای پیشگیرانه مبتنی بر نظریه و تحقیقات دلبستگی که آشکارا بر حمایت از امنیت دلبستگی متمرکز هستند، رو به فزونی گذارده اند. فراتحلیل های انجام شده بر اثربخشی برنامه های پیشگیرانه مبتنی بر دلبستگی برای ارتقای رابطه دلبستگی والد ـ کودک بر چندین نکته اشاره دارند. نخست، برنامه هایی که از سنین آغازین شروع می شوند، تاثیری بنیادین بر رابطه دلبستگی والد ـ کودک می گذارند. مساله قابل توجه دیگر در مورد تعداد جلسات است که برنامه هایی از تعداد جلسات کمتر برخوردارند، اثربخشی بیشتری را نشان می دهند و والد به نحوی احساس می کند که خود، به زودی از کفایت کافی برای تعامل با کودک برخوردار خواهد بود. به علاوه، برنامه های موفق درمانی و پیشگیرانه در حیطه دلبستگی بر سه ویژگی عمده مشترک متمرکز می باشند که عبارتند از 1)الگوهای درون ـ کاری والد،2)رفتارهای والدگری، و 3)رابطه مداخله گر ـ والد.
در ارتباط با ویژگی نخست، هدف قرار دادن الگوهای درون ـ کاری والد (معمولا مادر) به معنای کمک به وی در دستیابی به بینشی پیرامون الگوهای درون ـ کاری خود و دیگران، به ویژه در بافت روابط صمیمانه و هیجانی است. در حقیقت، به والد کمک می شود تا بتواند نحوه تاثیرگذاری الگوهای درون ـ کاری را بر تعاملات خود با کودک بررسی کند. در ارتباط با دومین ویژگی درمانی، هدف کمک به والد در تفسیر صحیح و دقیق نیازهای کودک در ارتباط با حیطه های راحتی و اکتشافات و پاسخدهی متناسب به این نیازها می باشد. در ارتباط با سومین ویژگی درمانی، محققان حیطه دلبستگی بر این باور هستند که موفقیت در پرداختن به الگوهای درون ـ کاری والد و رفتارهای والدگری بر کیفیت رابطه مابین مداخله گر و والد وابسته است. آنچه از اهمیت ویژه ای برخوردار است، میزان بودن مداخله گر در قالب "پایگاهی ایمن" برای والد است که والد بتواند از طریق این پایگاه ایمن به لحاظ ذهنی خود و رابطه خود با کودک را کشف کند. روابط دلبستگی جدید می توانند یکی از عواملی باشند که الگوهای درون ـ کاری را تغییر می دهند. بنابراین، دلبستگی ایمن به مداخله گر می تواند تسهیل گر بینش والد به پیشینه و تلاش های خود در ارائه رفتارهای والدگری جدید باشد.
با توجه به آنچه گذشت و با عنایت به اینکه رابطه دلبستگی در مراحل اولیه تحول فرد ایجاد می شود و در عین حال در قالب توشه راهی حیاتی و گذرگاهی زودهنگام برای مسیر تحول فرد محسوب می گردد، کار کردن زودهنگام بر این مهم و طراحی مداخله هایی پیشگیرانه در دوره های حساس تحول به منظور بهبود کیفیت رابطه دلبستگی والد ـ کودک امری ضروری به نظر می رسد. این امر با توجه به تعداد اندک چنین برنامه های پیشگیرانه ای در تحقیقات ایرانی دو چندان می شود. پژوهش های مذکور طیف پیش از تولد تا پیش از دبستان را پوشش داده و به عنوان مطالعاتی نوین در حیطه مداخلات دلبستگی ـ محور پیشگیرانه در سنین آغازین تحول، پژوهش هایی پیشرو محسوب می شوند. پژوهش های خست بر بررسی نقش مداخله هایی مبتنی بر ذهن آگاهی و تاثیر آن بر دلبستگی مادر ـ جنین در دوران بارداری متمرکز خواهد بود. پژوهش های دوم و سوم بر آموزش های دلبستگی ـ محور در دوران شیرخوارگی و زوج مادر ـ شیرخوار تمرکز دارند. پژوهش های چهارم، پنجم و ششم بر دوران پیش از دبستان متمرکز بوده و به نقش آموزش های دلبستگی ـ محور بر مشکلات اضطرابی، خواب، و مسائل برون سازی شده در کودکان سنین پیش از دبستان می پردازند. در نهایت، آخرین مطالعه بر رابطه دلبستگی در نظامهای خارج از خانواده و گروه های در معرض خطر و آسیب پذیر متمرکز خواهد بود.
دکتر محمدعلی مظاهری
نظرات (0)